مدح و شهادت امام رضا علیهالسلام
وقتی به جان شاخۀ طوبی خزان افتاد اشک خدا باران شد و از آسمان افتاد خون دلت ریشه دوانده بین خاک طوس خون لبت بعدش به جان زعفران افتاد در سینه قـلب پنجره فولاد هم شد آب بر خاک حجره پیکرت تا نیمه جان افتاد اشک کبوتر در مراثی تو کافی نیست این قـرعه بر چـشم سیاه آهـوان افتاد از چشم های خشک، سقاخانه میسازد از تو دو خط روضه که دست روضه خوان افتاد آهـو نـبـوده کـربـلا پس کـار جـد تـو از گرگ ها بدتر، به خولی و سنان افتاد مثل تنوری در دلت آتش نهـان داری آری سر جدت به دست این و آن افتاد با خون، لبت مثل عقیقت سرخ شد، اما هرگز به دست ساربان یا خیزران افتاد؟ |